رها بهمنیرها بهمنی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

رها عشق مامان و بابا

رها بهمنی دختر اسفند ماهی من

بدون عنوان

سلام دخترک نازم.این روزها سرم خیلی شلوغه و نمیتونم مدام بیام خاطراتت رو بنویسم. عشق من تو الان 5 دندونه هستی و مدام در حال خندیدن و رقصیدن.شکر خدا روحیه ات عالیه و خیلی خیلی خوشی. اینقدر ماه شدی که تحمل یک لحظه دوریت رو ندارم.صبح ها در اوج مشغله کاری مدام یادم پیش تویه.البته انقدر شیرین بازی در میاری که داری یواش یواش جای من رو تو دل بابات میگیری و بابت تو رو بیشتر از من دوست داره....  
1 ارديبهشت 1392

10 ماهگیت مبارک عشقم

امروز 27 آذر 91 تو عشق نازنین من 10 ماهه شدی. 10 ماه از با تو بودن گذشت... 10 ماه با تو نفس کشیدن،باتو زندگی کردن و زنده بودن 10 ماه با تو خوابیدن ،با تو خندیدن. با تو غصه ها رو فراموش کردن...با تو خوش بودن ،به تو دل بستن...عاشق تو بودن 10 ماه حس زیبای مادرانه،حس عمیق و بی نظیر در آغوش کشیدن تکه ای از وجودم... نفس من .دختر زیبا و خنده روی من ،من قبل از داشتن تو چه جوری زندگی میکردم؟؟؟بی هیچ عشقی.خالی از لمس دستای کوچولوی تو،خالی از نوازش موهای خرماییت،خالی از بوسیدن لبهای کوچولو و قرمزت.خالی از بوییدن تنت،در آغوش کشیدن تو.... وای رها جونم من ی تو هیچی نبودم عشق من. من با تمام وجودم مدیون توام.من زندگیمو و تجربه حس زی...
1 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

روزهای بدیه.تو داری دندون در میاری (البته  4 و 5 و 6 امین دندونت رو باهم داری در میاری)و خیلی اوضاعت بیریخته و مدام تب میکنی و گریه های خفن وحشتناک میکنی.که دل ادم کباب میشه و من  و بابات همرات گریه میکنیم. این روزها انقدر بده که هر لحظه آرزوی مرگ میکنم تا اشک های تورو نبینم و صدای ناله هات رو نشنوم.میدونم تو داری رشد میکنی اما من اصلا تحمل غم و درد تورو ندارم.فدات شم من.ای کاش از دستم کاری برات بر میاومد.ای کاش میشد من به جای تو درد بکشم تو عزیز من همیشه خندون و در حال رقص میموندی. رهای من خییییییییییییییلی برام سخته مامان .باور کن من بیشتر از تو دارم درد میکشم.   عاشقتم نفس من ...
1 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

٥ روز بود رفتیم تهران .پیش مامان بزرگت و عمه هات. تو اونجا خیلی بهونه بابات رو میگرفتی.درست مثل من که دلم براش یه ذره شده بود. الان دیگه تو قشنگ چهار دست و پا راه میری .تا چندروز پیش فقط دنده عقب میرفتی از دیروز دنده جلوت هم به کار افتاده.عاشق کنترلی.در اوج گریه هم که باشی با دیدن کنترل آروم میشی.خیلی جالبه عشقم.... گرچه به پستونک هم معتاد شدی بدون اون خواب نمیری.مثلا همین امروز که من اومدم سرکار و یادم رفت پستونکت رو بذارم خونه.مامان جون زنگ زد که تو خیلی داری بیقراری میکنی و پستونک میخوای منم مجبور شدم مرخصی بگیرم و به دادت برسم. دیگه علاوه بر سوپ و حریره و فرنی و سرلاک بهت آبمیوه هم میدم.یه خورده زوده اما تو خداروشکر خوب میخوری و مش...
1 ارديبهشت 1392